پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی
پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی

تو نیستی که ببینی


هوالمحبوب


 

۳۰ ام شهریور سالروز تولد فریدون مشیری شاعر ایران دوست و قدر  

 

شناس کشورمان است که اشعارش تحسین همگان را برانگیخته  

 

است.دکترعبدالحسین زرین کوب در خصوص فریدون مشیری می گوید :  

 

"بخاطر وجدان پاک انسانی ,عشق به حقیقت وعلاقه به ایران و فرهنگ  

 

ایران است که من فریدون را ، هر روز بیش از پیش درخور آفرین  

 

یافته‌ام".به واقع نیز همین است اشعار فریدون مشیری بر دل همگان می  

 

نشیند وشعر کوچه او از زمره بهتری اشعارش به حساب می آید که مردم  

 

کوچه و بازار بارها و بارها آن را خوانده اند چه برسد به عاشقان  

 

دلسوخته. و این به این دلیل است که تک تک واژگان اشعار فریدون  

 

مشیری از دل او برآمده است.
 

شعری از استاد رو به خودشون تقدیم می کنم.  

  



تو نیستی که ببینی
 

چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است
 

چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
 

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
 

هنوز پنجره باز است
 

تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
 

درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
 

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
 

به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
 

تمام گنجشکان
 

که درنبودن تو
 

مرا به باد ملامت گرفته‌اند
 

ترا به نام صدا می‌کنند
 

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
 

کنار باغچه
 

زیر درخت‌ها لب حوض
 

درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند
 

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
 

طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من
 

تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
 

نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من
 

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
 

به روی لوح سپهر
 

ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام
 

چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
 

هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
 

به چشم هم‌زدنی
 

میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام
 

به خواب می‌ماند
 

تنها به خواب می‌ماند
 

چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند
 

تو نیستی که ببینی
 

چگونه با دیوار
 

به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم
 

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
 

جواب می‌شنوم
 

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
 

به روی هرچه دراین خانه ست
 

غبار سربی اندوه، بال گسترده است
 

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
 

به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است
 

غروب‌های غریب
 

در این رواق نیاز 

 

پرنده‌ی ساکت و غمگین
 

ستاره‌ی بیمار است 

 

دو چشم خسته‌ی من
 

در این امید عبث
 

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
 

تو نیستی که ببینی.... 

 

بر گرفته از وبلاگ   بیایید بیایید در این خانه بگردید 

 

در کوچه باغ عشق


هو المحبوب 



 

۲۷شهریور روز شعر و ادب پارسی و بزرگداشت شهریار 

 

گرامی باد 

 

 

 

سروده ی فریدون مشیری به پاس بزرگداشت شهریار
 

 

در نیمه های قرن بشر سوزان !

در انفجار دائم باروت ,در بوته زار انسان

در ازدحام وحشت و سرسام

سرگشته و هراسان, می خواند !

می خواند با صدای حزینش ;

می خواست تا " صدای خدا " را

در جان ِ مردم بنشانَد

نامردم ِ سیه دل ِ بدکار را مگر; در راه ِ مردمی بکشانَد . . .

می رفت و با صدای حزین ا ش می خواند :

- در اصل , یک درخت کهن ," آدم " از بهشت

آورد در زمین و درین پهن دشت ِکشت !

 

ما شاخهٴ درخت خداییم
 

چون برگ و بارِ ماست زیک ریشه و تبار !
 

هر یک تبر به دست چراییم؟ 

 

ای آتش , ای شگفت ; در مردم ِزمانهٴ او در نمی گرفت !

آزرده و شکسته ;گریان و ناامید

می رفت و با نوای حزینش می خواند :

-"گوش زمین به نالهٴ من نیست آشنا

 

من طایرشکسته پر آسمانی ام
 

گیرم که آب و دانه درغم نداشتند;

چون می کنند با غم ِ بی همزبانی ام !"
 

دنبال همزبان می گشت . . .
 

اما نه با "چراغ " نه بر " گرد شهر", آه
 

با کوله بارِ اندوه, با کوه حرف می زد ! با کوه :

-حیدر بابا سلام !

فرزند ِ شاعر ِ تو به سوی تو آمده ست. با چشم ِ اشکبار

غم روی غم گذاشته – عمری ست , شهریار

من با تو درد ِ خویش بیان می کنم , تو نیز

برگیر این پیام و از آن قله بلند , پرواز ده !

که در همه آفاق بشنوند :

 

- " ای کاش ,جغد نیز, در این جهان ننالد از تنگی قفس "
 

این جا , ولی نه جغد , که شیری ست دردمند, افتاده در کمند !

پیوسته می خروشد , در تنگنای دام ,

وز خلق ِ بی مروت ِ بی درد ;

یک ذره , مهر و رحم ,طلب می کند مدام !

 

می رفت و با صدای حزین اش , می خواند
 

" دیگر مزن دم از "وطن من"
 

وز "کیش من" مگوی به هر جمع و انجمن

بس کن حدیث مسلم و ترسا را

 

در چشم من ,"محبت:مذهب" ; " جهان : وطن "
 

در کوچه باغ ِ "عشق " می رفت و با صدای حزین اش می خواند :

- " گاهی گر از ملال ِ محبت برانمت ,

دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت

پیوند ِ جان جداشدنی نیست ماه من ,

تن نیستی که جان دهم و وارهانمت "

زین پیش , گشته اند به گرد ِغزل , بسی

این مایه سوز ِ عشق , نبوده ست در کسی !

می رفت ....

تا مرگ ِنابکار , سر ِراه او را گرفت !

تا ناگهان ,صدای حزین اش

این بغض سالها , این بغض دردهای گران ,در گلو گرفت !

در نیمه های قرن بشر سوزان

اشک ِ مجسمی بود ,در چشم ِ روزگاران

جان مایهٴ محبت و رقّت . . .

ای وای ! شهریار ! 

 


 

 

بر گرفته از وبلاگ   بیایید بیایید در این خانه بگردید 

 

رحمت بی انتها

هوالمحبوب 

  

 

 

 

ضیافت الهی به پایان رسید اما رحمت و مهربانی او انتهایی ندارد 

 

او بخشنده ای کریم است... هر نعمتی را که بخواهد به هربنده اش 

 

عطا می کند

 

او بدون منت می بخشد 

 

او بدون مجازات توبه ی بنده اش را می پذیرد 

 

خالق یکتای من ..... 

می دانم که هر لحظه مراقب من هستی که مبادا اسیر وسوسه ای شوم و  

 

دچار خطایی گردم و یا چشمانم را بر روی ظالمان ببندم که خود خطای  

 

بزرگتری است و مهر تاییدی است بر همداستانی با ستمگران 

 

پس مرا از آنان قرار مده 

 

 پروردگارا ..... 

قلبم را از مهرت سرشار بگردان  

چشمانم را به روی زیبایی های کائنات روشن بگردان 

گوش هایم را به شنیدن سرودهای مهر و عشق در جهان شنوا بگردان 

دستانم را برای نوازش کردن و یاری دادن به دوستان .... گشاده بگردان 

پاهایم را برای گام نهادن در مسیر خودت .....  مقتدر بگردان 

روحم را برای وسعت بخشیدن به توانایی های جسمم ...... متعالی بگردان 

 حق جویی و حق طلبی را در سرنوشت من مقدر بگردان 

 

امیدم را سبز بگردان !

 

آمین یا رب العالمین  

 

 

 

 

 

       عید سعید فطر بر عاشقان مبارک باد  

سلام بر شب قدر

هوالمحبوب 

 

شب قدر 

شبی که باران فرو می بارد .... هر قطره اش فرشته ای است که بر این  

 

کویر خشک و تافته 

در کام دانه ای  

 بوته خشکی

 درخت سوخته ای  

 جان عطشناک مزرعه ای .... فرو می افتد 

رویش و خرمی و باغ و گل سرخ را نوید می دهد 

 

چه جهل زشتی است در این شب قدر... بودن و در زیر این باران ماندن و 

قطره ای از آن بر پوست تن وپیشانی و لب و چشم خویش حس نکردن 

خشک و غبارآلود زیستن و مردن !  

پس از خاتمیت پیامبری نیست اما هر آگاهی وارث پیامبران است 

در این شبی که جهان ما را در کام خود فرو برده است و آسمان ما را سیاه کرده است 

باران غیبی باریدن گرفته است....صدای روییدن گیاهان را در شب این کویر میتوان شنید. 

سلام بر این شب ..... تا آن لحظه که خورشید قلب این سنگستان را بناگاه بشکافد 

و نهر آفتاب بر زمین تیره ما وبر ضمیر تباه ما نیز جاری گردد 

تا صبح بر این شب سلام   

 

زنده یاد ...دکتر علی شریعتی

 

 

 

 

یـا عــلی مـظهـر خـدایی تـو / حـب تـو هـسـت در دل و جـانـم 

یـا علی از همـه صفات خـدا / در وجــود تــو هـسـت می دانـم

یـا عــلی مــعدن ســخایی تـو / مــهر تــو در وجـود و ارکانـم 

یــا علی چون تو دیگری نَبُود / کـه کـند رفـع رنـج و حرمـانم 

یا عـلی کن کمـک به این بـنده / از غـم و رنـج دهــر بـرهانم

یا علی عاشق تو این  شـروین / مـثل دریــا ز مــوج طوفانـم 

 

گزیده ای از سروده ی پدرم در مدح امیر مومنان علی علیه السلام

شب قدر عاشقان

 

هوالمحبوب 

 

 

فرصت توسل 

 

همین جاست کنار همین ثانیه های مردد  

نزدیک تلاقی بغض و اشک 

شب قدر همین جاست 

و من قدرش را می دانم 

که اگر هزار شب هم بیاید و برود 

شب قدر برای من فرصت توسل است و عاشقانگی 

نیلوفر لاری پور 

 

 

 

یا علی درمانده ام دستم بگیر 

مـانده در کـار دلم دستم بگیر 

 

نیست دستگیری بجز تو یا علی 

چــاره ســاز رنــج هایــم یا علی 

 

از غــم و دردم چه گویم یا علی 

غــصه دارم با که گــویم یا علی 

 

مــادران داغــدار از لاله ها گـویـند سـخن 

لاله هایی عاشق و جانباخته ی راه وطن 

 

یا علی این عاشقان را در پناهت دستگیر 

یا علی داد شــهیـدان وطــن در دسـت گیر 

 

یا علی عشــق است و شمشیری بُرٌان بــر فَرق تـو 

یا علی جان می گزینی یا پِی ساقی بزم است دل تو 

 

 

شب قدرست ....... 

 

قدر شب دریاب !  

 

 

 

 

پی نوشت -شعرگونه ای که از قلبم بر ذهنم جاری شد  

 

و بر صفحه ی وبلاگ نقش بست 

 

 

قاصدک سبکبال

هوالمحبوب


 

قاصدک / از دفتر شعر "آخر شاهنامه"
 


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
 

از کجا وز که خبر آوردی ؟
 

خوش خبر باشی ، اما ،‌اما 
 

گرد بام و در من 
 

بی ثمر می گردی 

 

انتظار خبری نیست مرا 
 

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
 

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس 
 

برو آنجا که تو را منتظرند 

 

قاصدک 
 

در دل من همه کورند و کرند 
 

دست بردار ازین در وطن خویش غریب 
 

قاصد تجربه های همه تلخ 
 

با دلم می گوید 
 

که دروغی تو ، دروغ 
 

که فریبی تو. ، فریب 

 

قاصدک
 

هان،
 

ولی ... آخر ... ای وای 
 

راستی آیا رفتی با باد ؟
 

با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی 

 

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
 

مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
 

در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

 

قاصدک 
 

ابرهای همه عالم شب و روز 
 

در دلم می گریند


 

 

فرا رسیدن چهارم شهریور سالروز درگذشت مهدی اخوان ثالث بر همه 

ادب دوستان تسلیت باد 

 

پی نوشت-با توجه به همنام بودن شعر و دوست عزیز و گرامی ام جناب قاصدک 

سبکبال ...... این پست را به ایشان تقدیم می کنم 

 

دلنوشته ای به قاصدک در وبلاگ : دیار قاصدک 

ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند 

التماس دعا در شبهای قدر 

 

 

بعد نوشت:

نسل من صدای فرهاد را خوب بیاد دارد . همان که در روزهای نخست انقلاب  

ترانه محمد را خواند. گنجشکک اشی مشی، ترانه معروف جمعه و ....

5شهریور سال مرگ فرهاد مهراد بود وای کاش مدیران فرهنگی یادی از او  

می کردند که صدایش به وسعت تاریخ باقی خواهد ماند .

صدایش جاودانه باد



توی قاب خیس این پنجره ها / عکسی از جمعه غمگین می بینم / چه سیاهه به تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین می بینم / داره از ابر سیاه خون می چکه / جمعه ها خون جای بارون می چکه
نفسم در نمی یاد / جمعه ها سر نمی یاد / کاش می بستم چشمامو / این ازم بر نمی یاد
جمعه وقت رفتنه / موسم دل کندنه / خنجر از پشت می زنه / اون که همراه منه



 

امید سبز

هوالمحبوب 

 

 

ستاره ها شادی کنید ، ماه به آسمان میاد  

فرشته ها دف بزنید ، کریم اهل بیت میاد

 

 

 

 

ماه منــیر من تـویی ، شـاهــچراغ مـن تـویــی 

پور امام علی تـویی ، گـلشن و باغ مـن تـویی 

 

********* گل به گلستان آمده *********  

 

ناز و نیاز من تـویی ، راز قــشـنگ مـن تـویی 

ای پـسر امــام عـلی ، صـبور اهـل بیـت تـویی 

 

********* گل به گلستان آمده ********* 

 

سلام و صِـحَتم تویی ، حُـسـنِ دو عـالمم تـویی 

انیس و مونسم تویی ، پــیـک بــشــارتـم تـویی 

 

********* گل به گلستان آمده ********* 

 

طالع سعد من تویی ، بـهــشــتِ آرزوم تــویـی 

نور یقین من تویی ، رهبر انس و جان تـویی 

 

********* گل به گلستان آمده ********* 

 

امــام دومــم تــویی ، پـشـت و پـناه مـن تویی 

امید سبز من تویی ، صلح و صفای من تویی  

 

********* گل به گلستان آمده ********* 

 

 

 

 

 

سروده یا دلنوشته ای تقدیم به روح مقدس امام حسن مجتبی ( ع ) 

میلادش بر تمام عاشقانش مبارک باد

 

ستاره ی سبز

هوالمحبوب 

 

ستاره ی سبز 

 

در کنارم بمان ، آرزوی همیشگی ام 

با تو تا کهکشان راه شیری خواهم آمد  

 

 

با تو در آن دوردستها ، ستاره ای خواهم یافت 

ستاره ای سبز و رخشان ، آنگونه که تو صدایش می زدی 

یادت می آید ؟؟ 

آن ستاره مأمن من خواهد شد ، پناه دلتنگی هایم 

وقتی که باران مهرت بر دل کویری ام بارید ، گل های عشق 

 نو به نوشکفتند 

مهرت در قلبم جاری شد و سیلابش تمام غم های تلنبارشده ی  

دلم را با خود کند و برد 

آه .......... چه سیلاب باشکوهی 

 

مرا با خود تا آن ستاره ببر ، آرزوی همیشگی ام  

 

 

 

خدایا دوستی های ما را پایدار بدار  

محبت هایمان را از هم دریغ مدار 

آمین یا رب العالمین