پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی
پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی

برزخ زندگی


هوالمحبوب


 

من از بیگانگان هرگز ننالم




شعر سپید نمیگویم


از من وزن و قافیه نخواهید


این فقط درد دلی است  

 

از دلی تنگ و رنجیده از آشنا ...... 

 

شنیده ام ارواح از ظهر پنجشنبه آزادند 

 

و به خانه هایشان در زمین باز می گردند 

 

مادر کجا رفتی که مهرت را کم دارم ؟

 

می خواهم راز دل بتو گویم ........ 

 

صدایم را می شنوی ؟ 

 

اشکم را می بینی ؟ 

 

مادر جان ترا کم دارم ...... 

 

آغوشت را کم دارم ... 

 

و نوازشت را ......... 

 

دیوارهای خانه فقط " ساکت " گوش می کنند 

 

نه پاسخی 

 

نه کلامی 

 

دیگر نمی خواهم زنده بمانم 

 

نمی دانم بعد از مرگم ترا می بینم  

 

یا در برزخ قرار می گیرم 

 

خدایا تو می دانی  ،  فقط تو می دانی 

 

من زندگی نمی کنم ،  فقط نفس می کشم 

 

خدایا می دانی سالهاست در برزخ زمین نفس می کشم 

 

اینسو در برزخ یا آنسوی زندگی 

 

برایم تفاوتی ندارد ..... 

 

خدایا ...... 

 

می خواهم دوباره به آغوشت بازگردم ! 

 

این بنده ی عاصیت را قبول می کنی ؟   

 

دلنوشت: مکتوب شده در ظهر پنجشنبه ۱۷ شهریور 

 

 

 

 

 

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی 
 

این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

 

حالیا نقش دل ماست در آیینه ی جام  

 

تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
 
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او  

 

چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی
 
تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو  

 

کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
 
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد   

 

چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
 
بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان 
 

نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
 
حق به دست دل من بود که در معبد عشق 
 

سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی

 

این لب و جام پی گردش می ساخته اند 
 

ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی
 
در فروبند که چون سایه در این خلوت غم 
 

با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

                                                                             "هوشنگ ابتهاج" 

 

بوی بهار

 

هوالمحبوب 

 

 

عید آمد و عید آمد...!

 

 

بگذشت مه روزه، عید آمد و عید آمد 
 

بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

 

آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد 
 

معشوق تو عاشق شد، شیخ تو مرید آمد

 

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد 
 

شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد

 

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت 
 

هر چند چو خورشیدی، بر پاک و پلید آمد

 

از لذت جام تو، دل ماند به دام تو 
 

جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد

 

بس توبه ی شایسته ، بر سنگ تو بشکسته 
 

بس زاهد و بس عابد، کو خرقه درید آمد

 

باغ از دی نامحرم، سه ماه نمی‌زد دم 
 

بر بوی بهار تو، از غیب دمید آمد

 

 

(مولانای بزرگ، دیوان شمس، غزلیات) 

 

 

 

 

 

عید سعید فطر؛ جشن بازگشت آدمی به فطرت و سلوک الی‌الله، بر همه مسلمانان جهان و عاشقان جمال الهی مبارک باد 

 

شب رازها

 

هوالمحبوب  

  


شب قدر است اگر قدرش بدانی *** به سالی آید از عرشش نهانی


دراین شب راز و رمزی جاودانه ** اگر درکش کنی ، قدرش بدانی

 

*ستاره مهتابی*  

 

 

در شب قدر فرشتگان از آسمان به زمین می آیند و جبرئیل در پیش ایستاده 

 

چهار علم با خود آورده اند..... 

 

یکی بر بام کعبه 

یکی بر طور سینا 

یکی بر صخره قدس 

و یکی بر سر روضه ی مصطفی برافرازند. 

 

آن شب فرشتگان با جبرئیل به همه ی خانه های مومنان درآیند.هر گاه 

 

مو‌منی را در آن خانه ها در نماز ببینند... بر او سلام کنند و اگر مومن در  

 

خواب بود .... در او به رحمت نگرند. 

 

در آن شب جبرئیل چندان رحمت بر مومنان پخش کند که زیادت آید و چون 

 

زیاد آید .... پرسند خداوندا : زیادی رحمت را چه کنم ؟ 

 

فرمان آید که سزاوار کرم ما نباشد که رحمت خود را که به خلق فرستادیم 

 

بازبریم !! 

 

تفسیر عرفانی قرآن مجید از خواجه عبدالله انصاری 

 

 

 

یا تو .... 

 

رجز خواندم و رجز خواندی 

 

خود را معرفی کردم و خود را معرفی کردی 

 

گفتم: من همانم که به تو پشت کرده ام 

 

گفتی: من همانم که برایت آغوش گشاده ام! 

 

گفتم: من به جنگ تو آمده ام 

 

گفتی: من دستهایم را سپر کرده ام تا از هیچ جنگی زخم نخوری ! 

 

گفتم: مگر نمی بینی هر روز پنجه می کشم به صورتت ؟ 

 

گفتی: مگر نمی بینی هر شب روی زخم هایت مرهم می گذارم ؟ 

 

تو از مهر گفتی و من از کین 

 

من بدترین بودم و تو بهترین 

 

تو خودت را گفتی و من خودم را ... 

 

دیگر نمی شد چیزی گفت ! 

 

دست به اسلحه ام بردم ... 

 

گریستم 

 

در آغوشت 

 

که این تنها سلاحم بود ... 

 

********************** 

و ما سال ها بود یکدیگر را می شناختیم .... 

 

سید حسین متولیان 

 

 

 


شب ضربت ، شب محنت شیعه ست


همه یاران غمین ،کوفه به کینه ست


بنال ای دل ، عـلی فـَرقش شکافتـه 

 

به ظلم و جور، دیده فرو بسته ست


*ستاره مهتابی* 

 

 

 

پی نوشت- سروده ی اول با کمک دوست گرامی جناب آقای ثابت بازنویسی شد