هوالمحبوب
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم / خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم.... تنهایم / تو اگر ما نشوی ، خویشتنی
از کجا که من و تو / شور یکپارچگی را در شرق باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم
تو مپندار که خاموشی من / هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم / تو اگر برخیزی / همه بر می خیزند
حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد. چند سال بعد به همراه
خانواده اش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد.
او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری،محمد حقوقی
وبهرام صادقی هم مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.
مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در رشته بازرگانی درس
خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم فوق
لیسانس اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس حقوق اداری از
دانشگاه ملی فارغ التحصیل شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و
دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.
وی پس از دریافت پروانه وکالت از کانون وکلا در دوره های بعدی زندگی
همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاه های اصفهان،
بیرجند و بهشتی را پی می گرفت.در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به
انگلیس رفت و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت.
تاسال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰
تدریس حقوق خصوصی به خصوص حقوق تعاون . مصدق تا پایان عمر
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری
مجله کانون وکلا را به عهده داشت.
حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی در تهران
درگذشت.
من از کدام دیار آمدم که هر باغش
هزار چلچله را گور گشت و بی گل ماند ؟
من از کدام دیار آمدم که در دشتش
نه باغ بود و نه گل ؟
تیر بود و مردن بود
و در تب تف مرداد
جان سپرد
گذشت تابستان
دگر بهار نیامد
و شهر شهر پریشیده
بی بهاران ماند
و دشت سوخته در انتظار باران ماند
امید معجزه یی ؟
نه
امید آمدن شیر مرد میدان ماند
اگر چه بر لب من از سیاهی مظلم
و پایداری شب
ناله هست و شیون هست
امید رستن از این تیرگی جانفرسا
هنوز با من هست
امید
آه امید
کدام ساعت سعدی
سپیده سحری آن صعود صبح سخی را
به چشم غوطه ورم در سرشک خواهم دید؟
من از کدام نقطه آغاز می کنم ؟
توفان و سیل و صاعقه
اینک دریچه را
من با کدام جرات
سوی ستاره ی سحری باز می کنم ؟
باسلام .احسنت خیلی عالی بود . دست شما دردنکند . یادبود بهتربود تاسالمرگ .. معرفی خواهد شد.
سلام ستاره مهتابی جون..








آپتو اومدم تنوری بخونم
تازشم خب این قابو تکراریه اما خب خیلی خوشگل و پرمعناست
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
سلام



این اشعار به نظرم فوق العاده هستن...!
خیلی خیلی خوب شد که یادآوری کردین.من اشعار مصدق رو می پسندم.
به نظرم چریک عاشق لقب بسیار خوبی که به ایشون دادن.
بال و پر ریخته مرغم به قفس
تا گشایم پر و بال
پر پروازم نیست
تا بگویم که در این تنگ قفس
چه به مرغان چمن می گذرد
رخصت آوازم نیست
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی شاه بیت غزل زندگیم
سلام آجی زیبا بود اما مثل اینکه قشنگترین شعر مصدق یادتون رفته
تو به من خندیدی
...ونمی دانستی من به چه دلهره
از باغچه ی همسایه ...
قابل دونستی پیش ما هم بیا ایول کارت خیلی قشنگ بود موفق باشی داداشی
باسلام به مهتاب عزیز خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی عالی بود وجالب دست درد نکنه مهتاب جان
باسلام. بادوستان وبلاگ همکاری کرده ام . وباشما که باهم یک زبان داریم .
باسلام وتشکر از حضور.خواندن ودرک مطالب . البته یک مساله درنوشته های بنده هست وآن این که باتیتر ونظری گذرانمی توان مطالب رادریافت ولازم است کلمه به کلمه خوانده شود و این هم حوصله ای مثل حوسله مهتاب خانم لازم دار د.
سلاااااام علیکم بر عمه جان خوبین؟



من زیاد کتابهای حمید مصدقو نمیخونم ولی اون شعری که اجی نوشته خیلی معروفه حتی فروغم دربارش شعر نوشته!
ولی این چند بیت اخرو خوب اومدین ستاره هم که توشه
این اهنگتم منو کشته
سلام


درودورحمت خدابراو وشماکه یاداوراوهستید
بانوشته تاج زاده دراینجابروزهستم تحلیل کامل وجامعی است ذخیره کن بعدها مرورکن
سلام مهتاب عزیزم
خیلی عالی بود مطالبتون
چقدر از این کارشما لذت بردم همیشه دلم میخواست راجع به کسایی که جزو افتخارات هستند بیشتر بدونم ولی راستش یا از تنبلی بود یا از فشردگی برنامه هام که موفق نشدم
اما شما دارید به بهترین شکل ممکن این لطف و محبت و انجام میدید و من به نوبه خودم ازتون ممنونم
امیدوارم تنتون سلامت باشه و دلتون شاد
در پناه یگانه ی عالم
موفق باشی مهتاب عزیزم
حیف که اینجا بوس و گل نداره
آمین...
چه کسی می خواهد که منو تو ما نشویم؟...
خانه اش ویران باد...
ممنون از حضورگر مهرت
چه شعرهای قشنگی از حمید مصدق انتخاب کردی ستاره جووون ممنون من بی نهایت شعرهای لطیفش و دوست دارم
سلام
بسیار زیبا بود
ممنون از دعوتتان
سلام
ممنون...
این افتخار نصیبم شد که تابستان امسال به زیارتش در آرامستان بهشت زهرا بروم...
روحش شاد
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفـت سحرگه گل بلبل تو چـه میگویی
مسـند بـه گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لـب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
شـمـشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قد تو دلـجویی
تا غنچـه خندانـت دولت به کـه خواهد داد
ای شاخ گـل رعـنا از بـهر کـه میرویی
امروز کـه بازارت پرجوش خریدار اسـت
دریاب و بـنـه گـنـجی از مایه نیکویی
چون شمـع نـکورویی در رهگذر باد اسـت
طرف هـنری بربـند از شـمـع نـکورویی
آن طره که هر جـعدش صد نافـه چین ارزد
خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی
هر مرغ بـه دستانی در گلـشـن شاه آمد
بلـبـل بـه نواسازی حافـظ به غزل گویی
سلام
اگه غلط نکنم این شعر « چه کسی می خواهد ... » یکی از معدود اشعار معروف زنده یاد مصدق هست . و شما هم به نظرم علاقه خاصی به ایشون دارین .
شعر زیبایی ست ...
یه چیزی تو مایه های «همراه شو عزیز ... »
سبز باشی
حق پشت و پناهت ...
سلام رفیق راه سبز ...
با اینها به روزم
یک ) یرواند آبراهامیان : جنبش سبز هنوز زنده است
دو )سندی از ویکی لیکس ( الهام علی اف رئیس جمهور آذربایجان : در انتخابات ایران تقلب شد ، احمدی نژآد منتخب رهبر جمهوری اسلامی بود نه منتخب مردم )
سه ) گیرم که چهلچراغ را خاموش کردید
با چهل چراغی که به یاد هر چراغش بر می افروزیم
چه می کنید ؟
سبز باشی
حق پشت و پناهت ...
سلام مهتاب خانم عزیز///////////شما هر وقت امر کردید ما تشریف آوردیمو باز هم خواهیم آمد
رنجوری تو را
باور نمی کنم
ای پیش مرگ تو همه رخشنده اختران
تو مرگ آفتاب درخشان و پاک را
باور مکن
که ابر ملالی اگر تو راست
چونان غروب سرد غم انگیز بگذرد
دردی اگر به جان تو بنشست
این نیز بگذرد
تهمت به تو ؟
تهمت زدن چگونه توانم به آفتاب ؟
لعنت به آن کنم که دو رو بود
نفرین به او کنم که عدو بود
سلام
کاش آدرس وبلاگتان را می نوشتید
این شعر هم از اشعار زیبای حمید مصدق است
آی میرزا
جنگل
وسعت پیوسته سبز سپیدارهاست
و سایه ها
یادآور خستگی توست
که کسالت زخم خنجر نارفیقان را
در سایه ی بلوط پیر تکاندی
زان پس بلوط ها
در هر بهار بیاد تو خون گریه می کنند
11 آذر سالروز شهادت میرزا کوچک جنگلی رهبر نهضت جنگل و آزادی خواهی ایران را گرامی می داریم.
ایکون (گل) سلام مهربان و ممنون از حضورتان و کامنت زیبایتان که درخشش صفحه وب حقیر را نورانی نمود و اپتون بازم مثل همیشه قدر دان فرهیختگان و اندیشمندان و بحق حمید مصدق هم شاعری شجاع و با وجود دهه های انقلاب اشعارشان کلی حرف داشت و با گذشت زمان هنوز هم در حال و هوای روزتازگی و طراوت و معنای خودش را به مخاطب می رساند و یادش جاودان و روحش شاد و درود برشما و حسن انتخابتون
سلام مهتاب عزیز
عالی بود
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر برخیزم / تو اگر برخیزی / همه بر می خیزند
خدایش بیامرزه
پیروز و سبز باشی
سلام دوست عزیز وارجمندم
ممنون که به خونه من اومدی
ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد
خوشحال می شوم تشریف بیارید خونه ما ونظرتون را در مورد نوشته ام بفرمائید
چشم به راهتون می مونم
چه کسی می خواهد
من وتو ما نشویم
خانه اش ویران باد
....................
تو به من خندیدی
وندانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب دندان زدنه را دست تو دید
وتو رفتی هنوز
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان
سخت در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
روحش شاد و یادش سبز
سلام
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر برخیزم / تو اگر برخیزی / همه بر می خیزند
خدایشان رحمت کناد آن مردان مرد را
سلام بزرگوار صمیمی
...............
نهایت محبت وبزرگواری وصمیمت شماست که در این عصر بی تکیه گاهی هم باز هم بازفراموشم نکردی...وبه خلوت تنهائیم سری زدی.اینهمه صمیمیت وبزرگواریتان را با چه دلسروده ونوشته ای پاسخ دهم؟....هرچند چنان دلخسته ام که در این حال وهوا... توفیق نقد کارهای ارزشمندتان را ندارم تا....فرصتی وشور وخای دیگر. بروی چشم..در خدمتتان خواهم بود..با دعای خیرتان
............
با اینکه از درد وغمم لبـــریز حتی....تنها تریــنم من در اینجا نیز حتی
وقتی تو می آیی کنار خلوت من.... گل میکند قلبم در این پائیز حتی
حضور ساده ودلنشینت دراین عصر دلتنگی ها ...مایه آرامش ..و باعث تعالی
و نواندیشی بیشتر در شعر هایم خواهد بود ..از حسن نظر وصمیمیتت..ممنون
مهربان همدل...به خلوت تنهائیم خوش آمدی...دوستیت پایدار
درود
هرگز فراموش نمی کنم روزی که توی میدون ونک روزنامه خریدم و خبر مرگ حمید مصدق عزیز رو خوندم چقدر دلم گرفت هنوزم برام باور کردنی نیست که چقدر زود از بین ما رفت اونروزا تازه مختاری و پوینده رو کشته بودن و بازار قتلهای روشنفکران داغ بود وتازه داشت یه خبرائی از دخالت وزارت اطلاعات نقل میشد به هر حال یادش گرامی
خودش گفته از ما به مهربانی یاد کنید
بدرود
سلام
اون شعر سیب حمید مصدق یه مدت قبل تو وبلاگ گذاشته بودم که تو یه مجله ادبی خونده بودم
بقیه شعراشو نخوندم
مرسی که اینجا گذاشتی تا بیشتر دربارش بدونم
موفق باشی
همیشه این تعصب های بی مورد است که نمی گذارد من و تو ما شویم ، در حالی که در اکثر موارد آنچه به دنبالش هستیم در حقیقت یک چیز است.
باسلام این شعر دوران انقلاب ازسیاوش کسرائی را دروبلاگ ما بطورکامل بخوانید وبه دوستان بگویید که بخوانند.
اما آبادان
از دل خاکستر
ققنوسهای دیگر
پرواز می دهد
بوی نفت و بوی خون
بوی شور خون
اما عطر دیگری هم در فضا
موج می زند
دشمن مسلح است
ما بی شمار
همه را از دم نمی توان کشت
آن که می ماند
از صفوف ماست
سلام بر غریب آشناستاره عزیز


بوس بوث بوص خواهر که بعد از مدت ها دیدمت ببخشید که دیر سر زدم اخه برای من توقف ممنوعه
چه خوب که از بزرگان می نویسی بخصوص شریعتی
با یک شعر طنز بروزم خوشحال میشم بیا یی طبق معمول گل نداره
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم / خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم / تو اگر ما نشوی ، خویشتنی
از کجا که من و تو / شور یکپارچگی را در شرق باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم
تو مپندار که خاموشی من / هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم / تو اگر برخیزی / همه بر می خیزند
سلام عزیز گرانمایه
خوندمت دستت درد نکنه درضمن انتخاب شعرت هم عالی بود
تا به زودی...................
مهتاب عزیز سلام.
خواندم و یادها زنده شد.
باز کن پنجره را
تو اگر باز کنی پنجره را
من نشان خواهم داد به تو زیبایی را
...
روحش شاد. بزرگی که کم کسی قدرش رو دونست.
ممنون و شرمنده از دیر اومدنم
نـفـس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالـم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمـن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تـطاول که کشید از غم هجران بلبـل
تا سراپرده گـل نـعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مـگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز بـه فردا فـکـنی
مایه نـقد بـقا را که ضـمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نـظر تا شب عید رمـضان خواهد شد
گـل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافـظ از بـهر تو آمد سوی اقـلیم وجود
قدمی نه به وداعش کـه روان خواهد شد
سلام







نشون به این نشون که دیدم رفتید به دختروو ! گفتید بیا یه قاب بده



زمان یاردلنواز



منکه برای این آپ کامنت گذاشته بودم
باور کنید همون موقع که خبرم کردید.بعداز نوشتن آدینه ها اومدم خوندم این پست را
یعنی خواب میبینم؟؟؟؟؟؟
اما مطمئنم اومدم
منم گفتم خودم زودتر بیام تا قاب نذاشته براتون
اما انگار ابر و باد و مه و خورشید هم با ما سر ناسازگاری داره
به هرحال.:
نوشتم که اتفاقا این شعر جناب مصدق را من زمان انتخابات خیلی باهاش ارتباط برقرار کردم
یادتون هست که نوشتمش؟!.اتفاقا ازخودتون فکر کنم گرفتم همین شعر را
هیییییی.چه روزگاری بود اون ایام
روزگار سپری شده این دیار پر از نامردمی ها
بگذریم..بازم ممنون از محبت همیشگی تون.
و بازم عذرمیخوام اگه نیومدم.اما اومدم هااااا.خب کامنتم نیست فقط
خوش و سلامت باشی.تابعد یاعلی مدد
چه خوب که یاد میکنی ازین بزرگان ستاره جان
یادش به یاد
باسلام وتقدیم غزلی ازحافظ .
===
خیال نـقـش تو در کارگاه دیده کـشیدم
بـه صورت تو نـگاری ندیدم و نـشـنیدم
اگر چـه در طلبـت همعنان باد شـمالـم
بـه گرد سرو خرامان قامـتـت نرسیدم
امید در شـب زلفـت به روز عمر نبسـتـم
طـمـع بـه دور دهانـت ز کام دل بـبریدم
به شوق چشمه نوشت چه قطرهها که فشاندم
ز لعـل باده فروشت چه عشوهها کـه خریدم
ز غـمزه بر دل ریشم چه تیر ها که گـشادی
ز غـصـه بر سر کویت چه بارها که کـشیدم
ز کوی یار بیار ای نـسیم صـبـح غـباری
کـه بوی خون دل ریش از آن تراب شـنیدم
گـناه چـشـم سیاه تو بود و گردن دلـخواه
کـه مـن چو آهوی وحـشی ز آدمی برمیدم
چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نـسیمی
کـه پرده بر دل خونین بـه بوی او بدریدم
بـه خاک پای تو سوگـند و نور دیده حافـظ
کـه بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم
باسلام . بخوانید زندگی ؛ مولیر نمایشنامه نویس فرانسوی ؛ راوبه دوستان بگویید که بخوانند.
سلام
ممنونم از لطف شما
از هر جا که اومدید خیلی خوش اومدید
مطلب به جایی بود و برای خیلی ها میتونه جنبه مفید آموزشی داشته باشه
باسلام . ازحضورمجدد خوشحالم . این آلودگی هوا بیشتر جنبه روانی دارد . این مسائل پیامی رابه تهرانی ها می دهد که بروید و به شهرستانی ها که نیایید. البته ماکه پیرمردهستیم باید بیشتر مواظب باشیم . راههائی هم برای مهاراین آلودگی وجود دارد .
ازاین که دوستانی خوزستانی داریدهم خوشحال شدم . رامهرمزی ها خودراهمشهری سلمان فارسی می دانند وبهبهان هم که افرادبزرگی را درخود پرورش داده است .
===========
خـلوت گزیده را به تماشا چه حاجـت اسـت
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا بـه حاجـتی کـه تو را هـسـت با خدا
کاخر دمی بـپرس که ما را چه حاجـت اسـت
ای پادشاه حـسـن خدا را بـسوخـتیم
آخر سؤال کـن کـه گدا را چه حاجـت اسـت
ارباب حاجـتیم و زبان سؤال نیسـت
در حـضرت کریم تمـنا چـه حاجـت اسـت
محـتاج قصـه نیسـت گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت اسـت
جام جـهان نماسـت ضـمیر مـنیر دوسـت
اظـهار احـتیاج خود آن جا چه حاجت اسـت
آن شد کـه بار مـنـت مـلاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجـت اسـت
ای مدعی برو کـه مرا با تو کار نیسـت
احـباب حاضرند بـه اعدا چه حاجـت اسـت
ای عاشـق گدا چو لـب روح بـخـش یار
میداندت وظیفـه تـقاضا چـه حاجت اسـت
حافـظ تو ختـم کـن که هـنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و مـحاکا چـه حاجـت اسـت
باسلام .ازاین که مطالب وبلاگ شیرازهم مورد توجه دوستان قرارمی گیرد بسیارخوشحالم خصوصا شما بانوی بزرگوار که خود تان اهل شعروادب ومطالب ادبی هستید . موفق باشید. خانم مریم عباس بیگی هم ضمن این که علاقه به شعروادب فارسی دارند به زبانهای انگلیسی وفرانسوی هم آشنائی دارند . پیامی هم اگر دارید می توانید ازطریق وبلاگ ما برای ایشان ارسال دارید.
اخبارراهبردی این روزها ؟
سلام. روزتون بخیر.
اول عذر منو بخاطر همه چیز بپذیرید که دیر جواب می دمو و غیره.
چند روزی بود که احساس کردم اگه از وبلاگ دور باشم بهتره.
تو فکر تئاترم هستم. اگه قسمت بشه حتما در موردش می نویسم.
ممنون که به یاد من بودید.
یا علی . . .
تقدیم به شما:
دشتهای آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف کین پوشانده ست
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست
(حمید مصدق)
سلام ستاره مهتابی جون ناپیدا .. تو کهکوشنها دنبالت میگشتم بابا تو شیرازگویا دیده شدی
فرا رسیدن و شهادت مظلومانه امام حسین (ع)، سرور و سالار
شهیدان و یارانش را به تو و خانواده گرامیتون ودیگر وبلاگ نویسان تسلیت میگم.
رخ بنمایی بد نیستاااااااااااااااااااااااااااا
سلام
هنوز دهه ی شصت یادم نمیره که وقتی شعر سیاه آبی خاکستری مصدق رو با اون حال وهوای دانشجویی می خوندم چقد متاثرشدم چقد منقلب شدم.یا وقتی شعر سیب ایشون رو دادم دانش آموزام به عنوان تکلیف حفظ کنن .یادش گرامی باد این نازنین شاعری که اثرگذاربود ورئوف وهمه چیز فهم
سلام مهتاب عزیزم
بعد از مدتها دوباره اومدم
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
روحش آرام