پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی
پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی

رحمت بی انتها

هوالمحبوب 

  

 

 

 

ضیافت الهی به پایان رسید اما رحمت و مهربانی او انتهایی ندارد 

 

او بخشنده ای کریم است... هر نعمتی را که بخواهد به هربنده اش 

 

عطا می کند

 

او بدون منت می بخشد 

 

او بدون مجازات توبه ی بنده اش را می پذیرد 

 

خالق یکتای من ..... 

می دانم که هر لحظه مراقب من هستی که مبادا اسیر وسوسه ای شوم و  

 

دچار خطایی گردم و یا چشمانم را بر روی ظالمان ببندم که خود خطای  

 

بزرگتری است و مهر تاییدی است بر همداستانی با ستمگران 

 

پس مرا از آنان قرار مده 

 

 پروردگارا ..... 

قلبم را از مهرت سرشار بگردان  

چشمانم را به روی زیبایی های کائنات روشن بگردان 

گوش هایم را به شنیدن سرودهای مهر و عشق در جهان شنوا بگردان 

دستانم را برای نوازش کردن و یاری دادن به دوستان .... گشاده بگردان 

پاهایم را برای گام نهادن در مسیر خودت .....  مقتدر بگردان 

روحم را برای وسعت بخشیدن به توانایی های جسمم ...... متعالی بگردان 

 حق جویی و حق طلبی را در سرنوشت من مقدر بگردان 

 

امیدم را سبز بگردان !

 

آمین یا رب العالمین  

 

 

 

 

 

       عید سعید فطر بر عاشقان مبارک باد  

نظرات 54 + ارسال نظر
امیر ثابت قدم جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ http://www.sabetq1.blogfa.com


باسلام وصحبح جمعه شما بخیر.

بخوانید ؛من می گویم یادیگران به نام من ؟

وبه دوستان بگویید بادقت بخوانند.

امیر ثابت قدم جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ب.ظ http://www.sabetq1.blogfa.com


باسلام . تشکر ازاین که بادقت خواندید ودرنسخه اول شماره ماشینی که مزاحم نوامیس مردم می شد را هم باحذف یک قسمت ازآن آورده بودم .یکی ازدوستان بسیارخوب پیوند پیشنهادکرد که آن قسمت رااز داستان بردارم که چنین کردم ودرمطلب هم توضیح دادم .

امیر ثابت قدم جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.sabetq1.blogfa.com

سیمین بهبهانی

چه می‌شد...؟

چه می‌شد اگر می‌توانستم
جهان را به‌نیکی بیارایم
زمین را پُر از دوستی سازم
زمان را ز دُشمن بپیرایم؟

دلی تنگ دارم درین دنیا
فرو بسته چون غنچه در سرما
مجالِ شکفتن نمی‌یابد
در اوقات امروز و فردایم

چه می‌شد اگر عشق گُل می‌شد
میانِ چمنزار گیسویم؟
خوشا بوسه لطف بر زُلفم
درآن دَم که تنهای تنهایم

ستم‌های دنیاپرستان را
به چشمانِ آزرده می‌بینم
خدایا، شکیبم عطا فرما
مگر بر خطاشان ببخشایم!

معلم که من بوده‌ام روزی
نبودم به‌جز نیکی‌اندوزی
کسی گر گِل آمیخت در راهم
نلَغزید بر تلِ گِل پایم.

نه آن آذَرَخشَم که در یک دَم
به‌آتش کشم بخشی از عالم
من آن شاخه خویشتن‌سوزم
که گرمای مطبوع می‌سازم.

زبانم روان است و تیغم نَه
ز گفتارِ برحق دریغم نَه
کلیدِ درِ گنجِ سعدی را
اَزآن داده‌اَندَم که بگشایم.

خطا را نگفتن نمی‌خواهم
بلا را نهفتن نمی‌خواهم
به پاداَفرَه اما نمی‌کوشم
کزین عهده بیرون نمی‌آیم.

دلم گفت پرواز کن، ای تن!
ولی بخت همدل نشد با من
مرا دور و نزدیک یک‌سان شد
که با عشق حاضر به هر جایم.

نه پیرم نه بیمار و دلخسته
که جانم به جانِ شما بسته
عزیزان و یارانِ دور از من!
بپایید اگر من بفرسایم
پادافره = مجازات

مستانه شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ http://massi1353.blogfa.com

ممنون از حسن انتخابتون دوست عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد