هوالمحبوب
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم / خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم.... تنهایم / تو اگر ما نشوی ، خویشتنی
از کجا که من و تو / شور یکپارچگی را در شرق باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم
تو مپندار که خاموشی من / هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم / تو اگر برخیزی / همه بر می خیزند
حمید مصدق بهمن ۱۳۱۸ در شهرضا متولد شد. چند سال بعد به همراه
خانواده اش به اصفهان رفت و تحصیلات خود را در آنجا ادامه داد.
او در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری،محمد حقوقی
وبهرام صادقی هم مدرسه بود و با آنان دوستی و آشنایی داشت.
مصدق در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در رشته بازرگانی درس
خواند. از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم فوق
لیسانس اقتصاد گرفت. در ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس حقوق اداری از
دانشگاه ملی فارغ التحصیل شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و
دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.
وی پس از دریافت پروانه وکالت از کانون وکلا در دوره های بعدی زندگی
همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاه های اصفهان،
بیرجند و بهشتی را پی می گرفت.در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به
انگلیس رفت و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت.
تاسال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰
تدریس حقوق خصوصی به خصوص حقوق تعاون . مصدق تا پایان عمر
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی بود و مدتی نیز سردبیری
مجله کانون وکلا را به عهده داشت.
حمید مصدق در هشتم آذرماه ۱۳۷۷ بر اثر بیماری قلبی در تهران
درگذشت.
من از کدام دیار آمدم که هر باغش
هزار چلچله را گور گشت و بی گل ماند ؟
من از کدام دیار آمدم که در دشتش
نه باغ بود و نه گل ؟
تیر بود و مردن بود
و در تب تف مرداد
جان سپرد
گذشت تابستان
دگر بهار نیامد
و شهر شهر پریشیده
بی بهاران ماند
و دشت سوخته در انتظار باران ماند
امید معجزه یی ؟
نه
امید آمدن شیر مرد میدان ماند
اگر چه بر لب من از سیاهی مظلم
و پایداری شب
ناله هست و شیون هست
امید رستن از این تیرگی جانفرسا
هنوز با من هست
امید
آه امید
کدام ساعت سعدی
سپیده سحری آن صعود صبح سخی را
به چشم غوطه ورم در سرشک خواهم دید؟
من از کدام نقطه آغاز می کنم ؟
توفان و سیل و صاعقه
اینک دریچه را
من با کدام جرات
سوی ستاره ی سحری باز می کنم ؟
درود بر شما
هر وقت نام حمید مصدق را می شنوم دلهره دزدیدن سیب از باغچه همسایه در من بیشتر می شود.
احسنت خیلی عالی بود
سیب سرخی فکر رفتن داشت
دم به دم منتظر طوفان بود
شاخه امّا نگران!
نکند سیب مرا باد رباید
دوست داری شاخه تا بی انتها ،لرزان بماند!؟
هرچه باشد شاخه بالاتر زمیوه ست
دید او بهتر بود از دید سیب
باش تا وقت فرودت پیش آید
سلام
به وبلاگتان آمدم و مطالبتان را خواندم اما جایی برای درج نظرات نبود
موفق باشید