پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی
پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی

دوباره سبز میشوم

 

هوالمحبوب  

 

 

 

 

سرگردانم
 

برگی خزان زده
 

زرد...قرمز...نارنجی...
 

در فضا با باد به هر سو میگردم
 

کودکان با دیدنم قهقهه میزنند
 

شاید میخواهند مرا به دوستی هدیه دهند
 

یا در دفتری به یادگار نگه دارند

 

میخواهم آزاد باشم
 

باز هم در آسمان
 

به چرخش درآیم
 

دیگر سبز نیستم
 

از درختم جدا مانده‏ام
 

ولی دلم
 

سبز مانده است 

  

چشم در راهِ بهاری دیگر 

 

به پای درختم می‏افتم
 

با خاک یکی میشوم
 

ذره میشوم و پنهان
 

در زمستان
 

به او گرما میدهم و قوت
 

صبر میکنم
 

در بهار 

 

دوباره سبز میشوم 

 

ادیت-رضا 

 

 

                                   

 

 

پی نوشت 

 

در آخرین شب پاییز مژده ی بهار را می دهم 

 

مـعــاشــران گـره از زلـف یــار بــاز کــنید 

شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید 

 

شب یلدایتان مبارک  

حسین..... زنده ی همیشه


هوالمحبوب


 

محرمی دیگر 

 

ماه اشک و اندوه 

 

ماه خون 

 

ماهی که ظلم.... نقاب از چهره برداشت 

 

ماهی که دروغ ِکذابان فاش شد 

 

ماهی که شهیدان ..... 

 

شهادت دادند به حق جویی خود 

 

ماه پیروزی 

 

ماهِ تشنه لبان .... کنار نهر آب 

 

بی کفنان ..... غرق در خون 

 

اسبان بی سوار  

 

مَشک بی آب

 

سرهای جدا مانده 

 

ظالمان مست طغیان 

 

شاهدان مست باده ی حق 

 

نظاره گران .... فریاد بر لب تا آسمان 

 

و اینک .... پس از هزاران سال 

 

نام حق طلبان همیشه بر لب 

 

یادشان همواره در دل 

 

و نفرین ابدی زمینیان و آسمانیان 

 

بر سیاه دلان ِ ظلمت کیش 

 

یزیدیان هر زمان  

 

 

 

 

 

هر روزی عاشورا 

 

هر سرزمینی کربلا 

 

هر ظلمی نابود شدنی

 

 

غریبه ای در زمین


هوالمحبوب


بغض سنگینی راه نفسم را گرفته است


نمیتوانم آنرا فرو دهم


چاره ای جز فریادی عظیم ندارم


فریاد می کشم ..... خدایا


دستانم را بسوی آسمانت بلند می کنم






آسمانت را گشاده گردان


دستانم را بگیر و رهایم مکن


راهی به آبی بیکرانت ندارم


بی پناه در زمین مانده ام


غریبه ای بین زمینیان


دل های آدمیان بهم راهی ندارد


در این هیاهو کسی دلم را نمی خواند


من گم شده ام



دل نوشت- آواز مهرم را فقط برای تو می خوانم

اگر مرا باز بیابی .....

کبوتر آسمانی

 

هوالمحبوب  

 

 

کبوترم بال بگشا 

 

در آسمان آبی پرواز کن 

 

دلم را با خود ببر 

  

ببر تا آن دورهای بی کران

 

در زمین اسیر شدم 

 

در خاک ریشه کردم 

 

بال پرواز ندارم 

 

اندیشه ام را پرواز بده 

 

کبوترم آسمانی ام کن 

 

سالهاست آبی آسمانم را گم کرده ام 

 

بیراهه رفته ام 

 

ستاره ام را گم کردم 

 

در سیاهچال فضایی * چال * شده ام 

 

کبوترم دستانم را پر پرواز بده 

 

می خواهم بال بگشایم 

 

دوباره جلد آسمان بشوم 

 

بال هایم را پر پرواز بده 

 

پروازم بده در بی کران آبی آسمان 

 

تا آن ستاره ی سبز رخشان 

 

 

 

 

 

 

رحمت بی انتها

هوالمحبوب 

  

 

 

 

ضیافت الهی به پایان رسید اما رحمت و مهربانی او انتهایی ندارد 

 

او بخشنده ای کریم است... هر نعمتی را که بخواهد به هربنده اش 

 

عطا می کند

 

او بدون منت می بخشد 

 

او بدون مجازات توبه ی بنده اش را می پذیرد 

 

خالق یکتای من ..... 

می دانم که هر لحظه مراقب من هستی که مبادا اسیر وسوسه ای شوم و  

 

دچار خطایی گردم و یا چشمانم را بر روی ظالمان ببندم که خود خطای  

 

بزرگتری است و مهر تاییدی است بر همداستانی با ستمگران 

 

پس مرا از آنان قرار مده 

 

 پروردگارا ..... 

قلبم را از مهرت سرشار بگردان  

چشمانم را به روی زیبایی های کائنات روشن بگردان 

گوش هایم را به شنیدن سرودهای مهر و عشق در جهان شنوا بگردان 

دستانم را برای نوازش کردن و یاری دادن به دوستان .... گشاده بگردان 

پاهایم را برای گام نهادن در مسیر خودت .....  مقتدر بگردان 

روحم را برای وسعت بخشیدن به توانایی های جسمم ...... متعالی بگردان 

 حق جویی و حق طلبی را در سرنوشت من مقدر بگردان 

 

امیدم را سبز بگردان !

 

آمین یا رب العالمین  

 

 

 

 

 

       عید سعید فطر بر عاشقان مبارک باد  

شب قدر عاشقان

 

هوالمحبوب 

 

 

فرصت توسل 

 

همین جاست کنار همین ثانیه های مردد  

نزدیک تلاقی بغض و اشک 

شب قدر همین جاست 

و من قدرش را می دانم 

که اگر هزار شب هم بیاید و برود 

شب قدر برای من فرصت توسل است و عاشقانگی 

نیلوفر لاری پور 

 

 

 

یا علی درمانده ام دستم بگیر 

مـانده در کـار دلم دستم بگیر 

 

نیست دستگیری بجز تو یا علی 

چــاره ســاز رنــج هایــم یا علی 

 

از غــم و دردم چه گویم یا علی 

غــصه دارم با که گــویم یا علی 

 

مــادران داغــدار از لاله ها گـویـند سـخن 

لاله هایی عاشق و جانباخته ی راه وطن 

 

یا علی این عاشقان را در پناهت دستگیر 

یا علی داد شــهیـدان وطــن در دسـت گیر 

 

یا علی عشــق است و شمشیری بُرٌان بــر فَرق تـو 

یا علی جان می گزینی یا پِی ساقی بزم است دل تو 

 

 

شب قدرست ....... 

 

قدر شب دریاب !  

 

 

 

 

پی نوشت -شعرگونه ای که از قلبم بر ذهنم جاری شد  

 

و بر صفحه ی وبلاگ نقش بست 

 

 

امید سبز

هوالمحبوب 

 

 

ستاره ها شادی کنید ، ماه به آسمان میاد  

فرشته ها دف بزنید ، کریم اهل بیت میاد

 

 

 

 

ماه منــیر من تـویی ، شـاهــچراغ مـن تـویــی 

پور امام علی تـویی ، گـلشن و باغ مـن تـویی 

 

********* گل به گلستان آمده *********  

 

ناز و نیاز من تـویی ، راز قــشـنگ مـن تـویی 

ای پـسر امــام عـلی ، صـبور اهـل بیـت تـویی 

 

********* گل به گلستان آمده ********* 

 

سلام و صِـحَتم تویی ، حُـسـنِ دو عـالمم تـویی 

انیس و مونسم تویی ، پــیـک بــشــارتـم تـویی 

 

********* گل به گلستان آمده ********* 

 

طالع سعد من تویی ، بـهــشــتِ آرزوم تــویـی 

نور یقین من تویی ، رهبر انس و جان تـویی 

 

********* گل به گلستان آمده ********* 

 

امــام دومــم تــویی ، پـشـت و پـناه مـن تویی 

امید سبز من تویی ، صلح و صفای من تویی  

 

********* گل به گلستان آمده ********* 

 

 

 

 

 

سروده یا دلنوشته ای تقدیم به روح مقدس امام حسن مجتبی ( ع ) 

میلادش بر تمام عاشقانش مبارک باد

 

ستاره ی سبز

هوالمحبوب 

 

ستاره ی سبز 

 

در کنارم بمان ، آرزوی همیشگی ام 

با تو تا کهکشان راه شیری خواهم آمد  

 

 

با تو در آن دوردستها ، ستاره ای خواهم یافت 

ستاره ای سبز و رخشان ، آنگونه که تو صدایش می زدی 

یادت می آید ؟؟ 

آن ستاره مأمن من خواهد شد ، پناه دلتنگی هایم 

وقتی که باران مهرت بر دل کویری ام بارید ، گل های عشق 

 نو به نوشکفتند 

مهرت در قلبم جاری شد و سیلابش تمام غم های تلنبارشده ی  

دلم را با خود کند و برد 

آه .......... چه سیلاب باشکوهی 

 

مرا با خود تا آن ستاره ببر ، آرزوی همیشگی ام  

 

 

 

خدایا دوستی های ما را پایدار بدار  

محبت هایمان را از هم دریغ مدار 

آمین یا رب العالمین 

پیله ی تنهایی

هو المحبوب

 

داستان پیلۀ تنهایی من


سالها دوربه کنجی خزیدم ، بین دیوارهایی نزدیک بهم که فقط فضایی تنگ برای نشستن داشت.                    

چشمانم را بستم و دهانم را نیز....                

پاها را بستم و با دستانم تاری به دور خود تنیدم....

روزها ، هفته ها و ماهها گذشتند تا این پیله کامل شد و من درون پیلۀ تنهایی خود ، راضی و سرمست از نشاط بیخبری ، زندگی کردم ....

نه فهمیدم که آمد و که رفت ؟ 

نه چیزی شنیدم که قلبم را بفشارد و نه چیزی دیدم که ذهنم را بخود مشغول کند ، فارغ البال به مستی خود مشغول..... 

تا آنکه چشمانی تیزبین به درون اتاقم خزید و پیلۀ تنهاییم را در تاریکی احساس کرد ، نوری برافروخت...... 

چشمانم را برق نور رنج داد ، پلکهایم را بر هم فشردم تا شعاعی از آن را دریافت نکنم ، اما شد آنکه نباید می شد ..... 

اعصاب حسی نور را دریافت و خبر به ذهن رسید    

 

 

و رشتۀ افکارم گسست ....                                      

 کاش آن چشمان می رفتند و باز مرا تنها می گذاشتند، اما ماندند و پردۀ اتاق را به کناری

زدند و خورشید تا درون پیله ام و گرمایش تا اعماق وجودم رسوخ کرد و شد آنکه نباید می شد .... 

تار به تار پیلۀ وجودم از هم گسست و چشمان تیزبین مرا یافت در میان تارهای از هم پاشیده ام .... 

به چشمانم نگاه کرد و دستانم را فشرد ، دیگر از دوران پیله گی خود ، هیچ به یاد ندارم و همه به فراموشی سپرده شد .... 

زنده شدم ، حیات یافتم در گرمی نگاهش و خواهش دستانش .... 

حال زندگی می کنم با دیگران و شادم با شادی هایشان و محزونم از غصه هایشان .... 

رنگ می بازم از شرم در نگاه تیزبین دوستی که بار دیگر من را با مهر و عشق ، آشتی

داد ، او هدیه ای از جانب خدایم بود برای دستان خالی ام ، قلب سردم و نگاه بی رمقم .... 

پس او را تا دنیا ، دنیاست سپاسگزارم ، تا کهکشان راه شیری آسمان خدا 

او که عشق را در قلبم جاری ساخت و امید را به زندگیم برگرداند .... 

حال مشتاقانه سر به کویش دارم .... 

 در هوایش ، نفس می کشم ، تا زمانی که نفس می کشم ....  

 

 

                   

 

 

زبان حال دل از لسان الغیب 

 

هرگزم نقش تو از لـوح دل و جــان نــرود  

هرگز از یاد من آن سـرو خرامــان نـــرود 

 

از دمــاغ مــن ســرگــشــته خیـــال دهنــت 

بــجفــای فلـک و غصـــه ی دوران نـــرود  

 

در ازل بســت دلــم با ســر زلفــت پیــونــد 

تا ابد ســـر نکــشد وز ســر پیمـان نـــرود 

 

هرچه جز بار غمت بر دل مسکین منـست 

بـــرود از دل مـــن وز دل مـــن آن نـــرود 

 

آنچنان مهر توأم در دل و جان جای گرفت  

که اگر سر برود مــهر تــو از جــان نـرود 

 

گر رود از پی خوبان دل من مــعذورســت 

درد دارد چـــه کنــد کز پی درمــان نــرود 

 

************ هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان ************ 

************ دل بخـــوبان نــدهــد وز پی ایـــشان نـــرود ************

 

سلامی چو بوی خوش آشنایی


هوالمحبوب


سلامی چو بوی خوش آشنایی



درخــت دوستی بــــــنشان که کـام دل بـــــبار آرد
 
نــــــهــال دشـمنی بر کن که رنج بی شـــــمار آرد

چو مهــمان خــراباتی بــعزت بــاش با رنــــــــــدان
 
که درد ســرکشی جانا گرت مســتی خـــــمار آرد

شــب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگــــــــار ما
 
بسی گردش کـــــند گردون بسی لیل و نهـــار آرد

عمـــاری دار لیلی را که مــهد ماه در حکمـــســت
 
خـــدا را در دل اندازش که بر مجـــنــون گـــذار آرد

بهار عمر خواه ایدل وگرنه این چـــمن هــر ســــال
 
چو نــسرین صد گل آرد بار و چون بــلبل هــزار آرد

خــدا را چون دل ریــشم قراری بــست با زلــفـــت
 
بــفرما لـــعل نوشــــین را کـــه زودش با قـــرار آرد
 

**** درین باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ  ***


****  نشیند بر لـب جوئی و ســروی در کــنار آرد  ***

 

  

 

 

امید که در این دنیای مجازی......

بتوان ذهنی را روشن و دلی را گرم کرد

 

 

خدایا چنان کن سرانجام کــار

تو خشنود گردی و ما رستگار