پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی
پرواز را بخاطر بسپار

پرواز را بخاطر بسپار

عرفانی-اجتماعی

در کوچه باغ عشق


هو المحبوب 



 

۲۷شهریور روز شعر و ادب پارسی و بزرگداشت شهریار 

 

گرامی باد 

 

 

 

سروده ی فریدون مشیری به پاس بزرگداشت شهریار
 

 

در نیمه های قرن بشر سوزان !

در انفجار دائم باروت ,در بوته زار انسان

در ازدحام وحشت و سرسام

سرگشته و هراسان, می خواند !

می خواند با صدای حزینش ;

می خواست تا " صدای خدا " را

در جان ِ مردم بنشانَد

نامردم ِ سیه دل ِ بدکار را مگر; در راه ِ مردمی بکشانَد . . .

می رفت و با صدای حزین ا ش می خواند :

- در اصل , یک درخت کهن ," آدم " از بهشت

آورد در زمین و درین پهن دشت ِکشت !

 

ما شاخهٴ درخت خداییم
 

چون برگ و بارِ ماست زیک ریشه و تبار !
 

هر یک تبر به دست چراییم؟ 

 

ای آتش , ای شگفت ; در مردم ِزمانهٴ او در نمی گرفت !

آزرده و شکسته ;گریان و ناامید

می رفت و با نوای حزینش می خواند :

-"گوش زمین به نالهٴ من نیست آشنا

 

من طایرشکسته پر آسمانی ام
 

گیرم که آب و دانه درغم نداشتند;

چون می کنند با غم ِ بی همزبانی ام !"
 

دنبال همزبان می گشت . . .
 

اما نه با "چراغ " نه بر " گرد شهر", آه
 

با کوله بارِ اندوه, با کوه حرف می زد ! با کوه :

-حیدر بابا سلام !

فرزند ِ شاعر ِ تو به سوی تو آمده ست. با چشم ِ اشکبار

غم روی غم گذاشته – عمری ست , شهریار

من با تو درد ِ خویش بیان می کنم , تو نیز

برگیر این پیام و از آن قله بلند , پرواز ده !

که در همه آفاق بشنوند :

 

- " ای کاش ,جغد نیز, در این جهان ننالد از تنگی قفس "
 

این جا , ولی نه جغد , که شیری ست دردمند, افتاده در کمند !

پیوسته می خروشد , در تنگنای دام ,

وز خلق ِ بی مروت ِ بی درد ;

یک ذره , مهر و رحم ,طلب می کند مدام !

 

می رفت و با صدای حزین اش , می خواند
 

" دیگر مزن دم از "وطن من"
 

وز "کیش من" مگوی به هر جمع و انجمن

بس کن حدیث مسلم و ترسا را

 

در چشم من ,"محبت:مذهب" ; " جهان : وطن "
 

در کوچه باغ ِ "عشق " می رفت و با صدای حزین اش می خواند :

- " گاهی گر از ملال ِ محبت برانمت ,

دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت

پیوند ِ جان جداشدنی نیست ماه من ,

تن نیستی که جان دهم و وارهانمت "

زین پیش , گشته اند به گرد ِغزل , بسی

این مایه سوز ِ عشق , نبوده ست در کسی !

می رفت ....

تا مرگ ِنابکار , سر ِراه او را گرفت !

تا ناگهان ,صدای حزین اش

این بغض سالها , این بغض دردهای گران ,در گلو گرفت !

در نیمه های قرن بشر سوزان

اشک ِ مجسمی بود ,در چشم ِ روزگاران

جان مایهٴ محبت و رقّت . . .

ای وای ! شهریار ! 

 


 

 

بر گرفته از وبلاگ   بیایید بیایید در این خانه بگردید 

 

سلام بر شب قدر

هوالمحبوب 

 

شب قدر 

شبی که باران فرو می بارد .... هر قطره اش فرشته ای است که بر این  

 

کویر خشک و تافته 

در کام دانه ای  

 بوته خشکی

 درخت سوخته ای  

 جان عطشناک مزرعه ای .... فرو می افتد 

رویش و خرمی و باغ و گل سرخ را نوید می دهد 

 

چه جهل زشتی است در این شب قدر... بودن و در زیر این باران ماندن و 

قطره ای از آن بر پوست تن وپیشانی و لب و چشم خویش حس نکردن 

خشک و غبارآلود زیستن و مردن !  

پس از خاتمیت پیامبری نیست اما هر آگاهی وارث پیامبران است 

در این شبی که جهان ما را در کام خود فرو برده است و آسمان ما را سیاه کرده است 

باران غیبی باریدن گرفته است....صدای روییدن گیاهان را در شب این کویر میتوان شنید. 

سلام بر این شب ..... تا آن لحظه که خورشید قلب این سنگستان را بناگاه بشکافد 

و نهر آفتاب بر زمین تیره ما وبر ضمیر تباه ما نیز جاری گردد 

تا صبح بر این شب سلام   

 

زنده یاد ...دکتر علی شریعتی

 

 

 

 

یـا عــلی مـظهـر خـدایی تـو / حـب تـو هـسـت در دل و جـانـم 

یـا علی از همـه صفات خـدا / در وجــود تــو هـسـت می دانـم

یـا عــلی مــعدن ســخایی تـو / مــهر تــو در وجـود و ارکانـم 

یــا علی چون تو دیگری نَبُود / کـه کـند رفـع رنـج و حرمـانم 

یا عـلی کن کمـک به این بـنده / از غـم و رنـج دهــر بـرهانم

یا علی عاشق تو این  شـروین / مـثل دریــا ز مــوج طوفانـم 

 

گزیده ای از سروده ی پدرم در مدح امیر مومنان علی علیه السلام

قاصدک سبکبال

هوالمحبوب


 

قاصدک / از دفتر شعر "آخر شاهنامه"
 


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
 

از کجا وز که خبر آوردی ؟
 

خوش خبر باشی ، اما ،‌اما 
 

گرد بام و در من 
 

بی ثمر می گردی 

 

انتظار خبری نیست مرا 
 

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
 

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس 
 

برو آنجا که تو را منتظرند 

 

قاصدک 
 

در دل من همه کورند و کرند 
 

دست بردار ازین در وطن خویش غریب 
 

قاصد تجربه های همه تلخ 
 

با دلم می گوید 
 

که دروغی تو ، دروغ 
 

که فریبی تو. ، فریب 

 

قاصدک
 

هان،
 

ولی ... آخر ... ای وای 
 

راستی آیا رفتی با باد ؟
 

با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی 

 

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
 

مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
 

در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

 

قاصدک 
 

ابرهای همه عالم شب و روز 
 

در دلم می گریند


 

 

فرا رسیدن چهارم شهریور سالروز درگذشت مهدی اخوان ثالث بر همه 

ادب دوستان تسلیت باد 

 

پی نوشت-با توجه به همنام بودن شعر و دوست عزیز و گرامی ام جناب قاصدک 

سبکبال ...... این پست را به ایشان تقدیم می کنم 

 

دلنوشته ای به قاصدک در وبلاگ : دیار قاصدک 

ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند 

التماس دعا در شبهای قدر 

 

 

بعد نوشت:

نسل من صدای فرهاد را خوب بیاد دارد . همان که در روزهای نخست انقلاب  

ترانه محمد را خواند. گنجشکک اشی مشی، ترانه معروف جمعه و ....

5شهریور سال مرگ فرهاد مهراد بود وای کاش مدیران فرهنگی یادی از او  

می کردند که صدایش به وسعت تاریخ باقی خواهد ماند .

صدایش جاودانه باد



توی قاب خیس این پنجره ها / عکسی از جمعه غمگین می بینم / چه سیاهه به تنش رخت عزا / تو چشاش ابرای سنگین می بینم / داره از ابر سیاه خون می چکه / جمعه ها خون جای بارون می چکه
نفسم در نمی یاد / جمعه ها سر نمی یاد / کاش می بستم چشمامو / این ازم بر نمی یاد
جمعه وقت رفتنه / موسم دل کندنه / خنجر از پشت می زنه / اون که همراه منه



 

ماه قناعت سبز

هوالمحبوب 

 

اول نوشت: به عنوان پست قبل توجه کنید .... فرهاد در  

 

پی حادثه لیلی  

 

انتظار داشتم یکی از دوستان از من می پرسید چرا فرهاد ؟  

پس مجنون کجاست ؟ آیا تعمدی درین جابجایی بوده است و  

یا فراموشی نویسنده ؟؟ 

 

من روز اول پرسیدم و حالا جواب ایشان را برای شما  

مینویسم 

 

مهتاب
دوشنبه 25 مرداد 1389 01:57 ب.ظ
مگر داستان ما لیلی و مجنون نیست و فرهاد و شیرین ؟

لطفا برایم توضیح بیشتری بدهید.شاید این سئوال برای دوستان دیگر هم پیش بیاید.

قبلا از لطفتان تشکر میکنم
پاسخ نوید صالحی : مهتاب عزیز
درود
داستان این است که ما همه چیز را عوضی واشتباه می گیریم درست مثل وظیفه انسان در ماه رمضان!
این اشتباه که نه در واقع این جابجایی معشوق از سر عمد بود تا بلکه یک نفر دادش بلند شود که بابا مجنون عاشق لیلی بود ونه شیرین وصد البته شما تنها خواننده وب بودید که متوجه شدید یعنی اگر من می نوشتم مجنون عاشق مدونا بودباز هم کسی کاری به کارش نداشت والبته بسیارانی دنبال ماجرای عشقی و شاید سکسی ماجرا بودند! من بی تقصیرم
بهر حال قصه این است که بجای آن که دلی بدست آوریم باید دیگران را بیازاریم مخصوصا در ماه رمضان....
تو خود حدیث مفصل خوان ازین مجمل  
 
رسم افطاری 
 

ایرانیان از جمله مردمانی هستند که به میهمان نوازی  

 

زبانزد جهانیان اند ولی این روزها رسم میهمان نوازی به  

 

نوعی تجمل گرایی بدل شده که لااقل در فرهنگ دینی ما  

 

تعریفی ندارد.

 

رمضان ماه ساده زیستی را تمرین کردن است ونه غرق  

 

شدن در مادیات! شرمسارم که بگویم حتا در برخی مراکز  

 

مدعی دین ورزی سفره های افطار به افراط پهن می شود  

 

کسی آن روزها با سفره افطار 24رنگه فخر نمی فروخت  

 

من از خویش نشان آن سفره های ساده را می گیرم که  

 

بوی پنیرش درکنار سبزی تازه و نان سنگک دوآتیشه  

 

مشامم را پر می کرد و هر لقمه اش انگار کن که بهترین  

 

طعام است.

 

رمضان ماه قناعت است واحسان ونه فخر فروشی و .... 

 

سنت افطار 

 

از زمانی که بیاد دارم هرسال ماه مبارک با صدای ربنای  

 

استاد شجریان افطار می کردیم که به لطف وعنایت رسانه  

 

ملی این سنت ناپسند نیز شکسته شد و دیگر قرار نیست  

 

که کسی صدای ربنای محمدرضاشجریان را از رسانه  

 

ملی بشنود!

 

پس پیشنهاد می گردد در راستای این فتح الفتوح آقای  

 

رئیس رسانه ملی که شباهت بسیاری به اقدامات موثر  

 

آقای توقیف در وزارت ارشاد دارد ایشان را به عنوان  

 

برترین مدیر رسانه انتخاب و به دنیا معرفی کنیم.

 

ساخت سریال های بی محتوا وشعارزده آن هم با محدودی  

 

بازیگران جامعه چه فرایندی بجز رشد بیننده شبکه هایی  

 

مثل فارسی 1 را درپی داشته است؟

 

آقای ضرغامی: خسته نباشید!!

 
اینجا کلیک کنید ( ایرانیان از جمله )

ُُ عشق لیلی


هوالمحبوب


فرهاد در پی حادثه لیلی



حادثه لیلی چیست؟ مگر نه آن که همه تلاش فرهاد برای درک لیلی بود واین تمام داستان عشق است؟ مگر نه آن که لیلی بهانه ای بود تا فرهاد خودش را بفهمد وازخود به خدا برسد وعشق شد شنیدن لا لا یی خدا وآرام شدن ونه دویدن وعرق ریختن برای دو تا برج توی جردن که به اسکله های هرمزگان اضافه شود!!

کدام مان واقعیت فرهادیم و کدام فرهاد نما ؟ آیا تابحال به این فکر کرده ایم ویا بجز معامله با همه حتا با فرزند هیچ چیز دیگر نیست که ما را قانع کند.

حالا ماه رمضان رسیده و همه مدعی فرهاد بودن هستیم ! همان که تمام صبح وشامش، تمام شب تا صبحش دویدن وکندن دل خود برای دیدن خودش بود و ما می کوشیم تا مبادا از قافله پول عقب نمانیم که آن وقت معصیت .....

دلم پر می کشد برای صدای ربنا آنهم نه ربنای مدل 89 که همان صدای شجریان که با اولین ربنا دل آدمی را می برد تا حریم خدا و آن وقت بود که من وما خدا را در کنار خود لمس می کردیم و حالا... عبادت هم سیاسی شده برادر؛ خدا پرستی هم جناحی ست همشیره.

شب های آفتابی را با چه پر می کنیم و دل در گرو چه داده ایم که این طور بی حالیم؟

بیا با خود دوباره آشتی کنیم و همین حالا صدای علی را ازآن چاه کوفه بشنویم که این کار سختی نیست، سرود مهر رابخوانیم نه آن عرعر گوش خراش که دیگر برای کودکان هم جاذبه ندارد. حافظ وسعدی و شاهنامه و مثنوی و...چندتای دیگه را بگویم که برای این شب ها حرف ناخوانده دارد....

من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه

هــزار شــکر کــه یاران شــهر بــی گــنهــند 

 

 

برگرفته از وبلاگ دوست عزیزمان نوید صالحی (فرهاد در پی حادثه لیلی )  

 

پی نوشت : همخوانی نوای وب با متن

 

رمز ماه عشق

هوالمحبوب   

 

سلام

 

زان می عشق کزو پخته شود هر خامی      

گر چه ماه رمضانست بیـــــــــــاور جامی

 

روزها رفت که دست من مسکین نگرفت

زلف شمشاد قدی ساعد ســــیم اندامی

 

روزه هر چند که مهمان عزیزست ایــــدل

صحبتش موهبتی دان و شدن انعــــامی

 

مرغ زیرک بدر خانقه اکنـــــــون نـــــپــرد

که نهادست بهر مجلس وعظی دامــــی

 

گله از زاهد بد خو نکنم رســــــم اینست

که چو صبحی بدمد در پیش افتد شامی

 

 

فرا می رسد ماهی که تمام اهل اسلام – در هر فرقه و گرایشی – آنرا ضیافت الله می دانند ومی هراسند از هر معصیت که گویی در این ایام تن به گناه سپردن یعنی قهر دائم با خالق ؛ ومگر نه آن که او که برترین مهربان است فریاد برآورده که همیشه از حق خود می گذرد ولی از حق بندگان خویش نه؟!!

و ما چه ساده شکم خویش را از سهم دیگران پر می کنیم ودر رمضان گاه به تفاخر چنان افطار رنگینی می دهیم که گویا شام عروسی است و انگار که با این غذا تمام گناه خویش را پاک کرده ایم ، حتا نگاه های آلوده به شهوت به همسر همسایه را!!

شکم خالی نگه داشتن هنر نیست که چشم وگوش و زبان را قفل کردن هنرمردان خداست که انگار یادمان رفته که چگونه چشم از حرام می بستند و لب بردروغ و گوش بر ناروا و.....

فرا می رسد رمضان، ماه ضیافت خدا ومن کودکی خویش  

را می گردم ؛ دوباره و دوباره درپی پدرم که از غروب با صدای ربنا آرام آرام اشگ می ریخت و مادرم که کاسه شعله زرد را برای افطار آماده می کرد.

پدر تسبیح شاه مقصود یادگار پدربزرگ را دردست می چرخاند، همان که حالا درکنارعکسش از دیوار خانه ام آویزان است و من به این دل خوش کرده ام که یک افطار
را در رویاهایم با او باشم.

مادرم هنوز اول اذان قامت نماز می بندد و من، همچو تمام ماه های رمضان، حیرت زده و پرسان به دنبال قداست رمضان می گردم.
چیست این معجون که بشر از آن درمان نمی خواهد که ریای آنرا بیشتر می پسندد.

رمضان رسیده است وبوی تظاهر فضا را آلوده که انگار فقط بایست گرسنه بود نه ان که حرمت خویش را حفظ کرد وبه داشته ونداشته احترام گذاشت که درتمام این قصه مصلحتی الهی نهفته است.

داستان از امشب آغاز می شود؛ حکایت حرف های پنهان وپیدای علی در آنچه از او یادگار مانده ، برسم هرساله وبه احترام سنتی که حاج اصغر پس از بازگشت از اسارت بنیان نهاد وحالا من هر سال تشنه تر پی آن می روم. انسان غریبی است حاج اصغر رباط جزی! هنوز زخم های اسارت بر تن اش باقی بود که ما را جمع کرد وتفسیر نهج البلاغه آغاز شد؛ اسلحه را از دست ما گرفت و قلم به دست مان کرد. واز آن جمع اول مسافر فریدون محمدی بود که مظلومانه پر به آسمان گشود و من مانده ام وهزاران خاطره در بیش از بیست سال از گذرآن روزها؛ روزهایی که خود را شناختم، یعنی فکر می کنم که شناخته ام ولی اندر خم یک کوچه مانده ام .

داستان از امشب شروع می شود و من دوباره پی خود
می گردم و هرلحظه برایم چون تاریخ بشر می گذرد تا مگر دریابم همه ی هوس های بشر را بی هیچ دلیلی برای گناه!  



کتاب را باید بیش از توان ورق زد.....

گویند که رمز عشق مگویید ومشـــنوید

مشکل حکایتی ست که تقریر می کنند  

 

 

برگرفته از وبلاگ  درد مانا۲ اندیشه سبز  

(فرا میرسد ماهی) نوید صالحی


ته نوشت- این پست معجونی از غزل لسان الغیب در سال قبل و مطلب

دوستم جناب نوید صالحی از امسال است و یک سورپرایز برای قاصدک عزیز و سبکبال !!!!!!!!!!!!!!!!